حسابدار حرفه ای

حسابدار حرفه ای

تبادل نظر دانشجویان ارشد دانشگاه امام رضا(علیه السلام)
حسابدار حرفه ای

حسابدار حرفه ای

تبادل نظر دانشجویان ارشد دانشگاه امام رضا(علیه السلام)

مروری بر افکار وهابیت

مسلک جعلی وهابیت، بیش از دو قرن است که همچون موریانه ای، به دنبال تخریب دین و تهی نمودن آن است. مسلکی که به هیچ وجه سازگاری عقلایی ندارد و با روش های ملایم با فطرت عقلا کاملاً بیگانه است.

فایل مروری بر افکار وهابیت

تلنگر(رفیع زاده)

مانده ام ازین همه بی خیالی !!!ازین همه خونسردی !!!آقا جان دیگر کجایی؟؟؟؟؟هنوزم وقتش نرسیده؟؟؟ببین که چطور مردمان از دیدن خون مظلومان و بی گناهان آسوده اند!!!دیدن اشکای مادران چقدر راحت شده برای ظالمان!!!!خدایا پس کی صادر می شود مجوز ظهور!!!؟؟؟طاقت به سر آمده!!!دل به خون آمده و اما مانده ام!!مانده از حرفای پوچ مردمانی که حتی از کمک دارویی به مردمی بی پناه هم انتقاد می کنند!!!پس انسانیت کجاست؟؟؟خدایا بگو بهشون که دین و مذهب فقط نخوردن و نماز نیست!!!خدایا به جوونامون بگو همه چیز پول نیس!!!که پول و کار بدون امنیت به پشیزی نمی ارزد
مطمنم!!!ایمان دارم که این وحشی گری ها در نوار غزه قطعا امتحان کردن مسلموناست که از میزان همبستگی و اتحاد ما آگاه شوند و اگر فکر کنند ما ضعفی داریم  شاید بتوانند ضربات محکم تری بزنند به مسلمونا!!پس حمایت از مردم مسلمون سایر کشورا قطعا حمیت از مردم کشور خودمونه!!!هر چند که با انواع و اقسام مشکلات دست و پنجه نرم می کنیم اما مطمئنا این موضوع هم یکی از مشکلات بزرگه که نیاز به همراهی همه دوستان دارد برای حل آن!!!هر کس در حد توانش!!!
به امید بیداری تمام مردم دنیا و از بین رفتن تمام ظالمان!!!

حسن


مراقب دل‌هایتان باشید، غیر خدا را در آن راه ندهید تا ببینید آنچه را دیگران نمی‌بینند بشنوید آنچه را دیگران نمی‌شوند.

اگر چشم برای خدا کار کندمی شود عین‌الله اگر گوش برای خدا کار کند می‌شود اذن الله، اگر دست برای خدا کار کند می‌شود یدالله تا می‌رسد به قلب انسان که اگر برای خدا باشد می‌شود عرش‌الله.

رفیع زاده

بعد از مدتی به یک تعطیلات مناسب رسیدیم و با دوستان تصمیم گرفتیم یه چند روزی برای عوض کردن حال و هوا راه بیوفتیم بریم جنگل و دریا و کوه و خلاصه طبیعت گردی کنیم تا خستگی ماه های اول سال که ماه های پر کاریم بود از تنمون در بیاد و با روحیه بر گردیم برای ادامه کار و زندگی !!!
از فوائد سفر برخورد با مردم با فرهنگ ها و عقائد مختلف و همچنین اتفاقاتی است که در طول مسیر برای انسان می افته و چه خوب میشه بتونیم از این اتفاقات درس بگیریم
منم تو این نوشته ساده تصمیم گرفتم یکی از همین موارد در قالب یه خاطره برای دوستانم تعریف کنم و واقعا از ته دلم میگم جای همه دوستان خالی بود
روز سوم سفر رسیده بودیم رامسر، از صبح لب دریا بودیمو شنا می کردیموخوش می گذشت .بعد مدتی رفتم دوش گرفتمو راضی از اتفاقات اونروز با خودم فکر میکردم اینجا عجب جای عالی و ای کاش بجای مشهد رامسر زندگی میکردیم،به دریا و جنگل نزدیک بودیم و لذت می بردیم از این طبیعت زیبا!تو همین افکار بودم که قرار شد من برم نهار بگیرم .سر ظهر بود و روز تو این روزا تعطیل انگار رامسریا هم رفته بودن سفر و خیلی جایی باز نبود !
بعد چند دقیقه رانندگی به یک ساندویچی تو شهر کوچک کتالم با فاصله کمی از رامسررسیدم ،مغازه ای کوچک بود که جوونی حدود 20 ساله با صورتی ساده داخل مغازه نشسته بود، وارد شدم و بعد از سلام و احوال پرسی سفارش ساندویچ دادم و چون کارش طول می کشید شروع کردیم صحبت کردن تو حرفام بهش گفتم خوش به حال شماها !!!هر چند وقت یکبار میرین لب دریا؟؟؟اونم که از لهجه قشنگم متوجه شده بود بچه
مشهدم ازم پرسید شماها چند وقت یکبار میرین حرم آقا واسه زیارت؟؟
وقتی این سوال ازم پرسید دستو پام شل شد و موندم چی جواب بدم و فقط با صورتی بر افروخته بحث و عوض کردم و بعدشم دیگه ساکت شدم تا ساندویچ ها حاضر شه!!
تو این انتظاریهو  صدای گوشیم در اومد ،وقتی به صفحه گوشی نگاه کردم دیدم نوشته مادر،خیلی خوشحال شدم و یه جورایی ناراحتی سوال پسر جوون از ذهنم دور شد
شروع کردم تعریف اتفاق های افتاده و تعریف کردن از اب وهوا،خلاصه بعد شنیدن کلی سفارش های مادرانه ،پرسیدم مادر جان چیزی ازین جا نمیخواین؟مادرم گفت اگر سیر ترشی خوب دیدی بگیر آخه از سیرای اونجا تعریف میکنن منم گفتم چشم و خداحافظی کردیم
پسر جوون که حرفامون شنیده بود بهم گفت بچه مشهد (که انگار همین حرفشم با کنایه بود) همسایه ما یه پیرزن خوبه که سیر هم داره تا ساندویچت حاضر میشه برو ازش بگیر !منم دیدم بهترین کار همینه و رفتم سمت مغازه پیرزن که فاصلش باهام ده قدم هم نبود
وارد مغازه شدم دیدم یه پیرزن با صفا که کمی کهولت سن یا شایدم فشار زندگی قدشو خمیده کرده بود با یه چادر رنگی که به سبک خانم های همون مناطق به کمرش بسته بود بهم خوش امد گفت و خیلی مهربانه بهم گفت چی می خوای پسرم؟
منم بعد سلام و احوال پرسی تماس مادرم و سفارش ایشون واسه پیرزن تعریف کردمو تاکید کردم که راهم دوره پس طوری واسم سیرارو بسته بندی کن که بتونم بی درد سر و سالم برسونم خونه!
ازم پرسید پسرم مگه از کجا اومدی؟
منم گفتم مشهد
به محض اینکه کلمه مشهد شنید آهی کشید و با سادگی تمام ازم پرسید امام رضا چطوره؟
همونجا گفتم خدایا ببخشید ،آقا جان من تو مغازه قبلی فهمیدم اشتباه کردم!
تو این فکرا بودم ،دیدم پیرزن چشماش اشکیه یک کیلو سیر واسم بسته بندی کرده و بهم می گفت پسرم رفتی حرم حتما منو دعا کن!زبونم بسته شده بود وفقط خواستم پول بدم و بیام بیرون!اما پیرزن قبول نمی کرد،بهم میگفت برو پول بنداز ضریح امام رضاو دعا کن واسم که قبل از مرگم یکبار دیگه قسمت بشه بیام حرم!!
دیگه از چشماش راحت اشک می ریخت و انگار هر قطره این اشکا پتکیه تو سر من بابت فکری که با خودم کرده بودم و آرزویی که دیگه با این اتفاقات فهمیدم چقد اشتباست!!
ازون لحظه تا الان هزار بار خدارو شکر کردم که مشهد به دنیا اومدم اینجا بزرگ شدم و در فاصله  20 دقیقه ای تا حرم آقا زندگی میکنم،جایی که آرزوی خیلیاست!جایی که خیلیا هزینه های فراوانی می کنند تا فقط یک شب بیان و برن !!!!
جایی که زیباییش قابل قیاس با جنگل ،کوه ،دریا و هر لذتی دیگه ای نیست!
جایی که فقط می شود افسوس بدست آوردنش را تو اشکای پیرزنی دید که شاید تنها آرزوی فبل مرگش زیارتش باشد!
آقا جان شرمنده ام بابت قدر ناشناسی هایم،ببخش اگر همسایه خوبی برایت نبودم و تمام آرامشم وقتیست که می دانم چشم امیدم به معصومانیست که مادری دارند ،مادر!!!!!
در نهایت خوشا به حال کسانی که دلاشون حرمه آقاست
التماس دعا  

یزدانی


خدایا! به تو پناه می‏بریم از چشم‏هایی که دوباره گمت کنند
و از دست‏هایی که رهایت سازند.
تو را به هر آنچه خوب است،
برای روز مبادایمان بمان که بی‏تو پوچ خواهیم بود.
خدایا! خوی رمضانی‏مان را از ما مگیر

تبریک تبریک

عید فطر است و دلم غرق تماشاست                      یاد آن ماه عزیزی که به حق اوج تمناست

سائل درگه عشقم که امید است بر آن                    هر چه طالب شوم از او همان لحظه مهیاست

رفیع زاده

نمی دانم چرا انسان اینگونه رفتار می کند!!!
حتما باید هواپیما سقوط کند و مادران و پدرانی داغ دار شوند تا متوجه شویم و جلوی پرواز آن را بگیریم؟؟؟؟
حتما باید مادری بین چرخ های اتوبوسی داخل خط ویژه جان خود را از دست بدهد و چشمان فرزندانش خون گریه کنند تا به فکر کنترل وضعیت نا به سامان اتوبوس ها بیوفتیم؟
حتما باید برای اتوبوس هایی که 200 نفر را در خود جای می دهند اتفاقی بیوفتد تا به فکر کنترل ظرفیت آن ها باشیم؟
بله!!!!شاید این صحبت ها در این وبلاگ به گوش مسئولی نرسد و تاثیری در امور جامعه نداشته باشد اما مطمئنم این نوشته توسط چشمانی دیده می شود که صاحبان آن ها در آینده حداقل تبدیل می شوند به تصمیم گیرانی در حوزه کاری خود، و چ سخنی تاثیر گذار تر از در دل یک دوست؟؟؟
به عنوان دوست کوچکت نظرم را می نویسم که فقط کافی است فراموش نکنیم که همه جزء مردمیم حتی اگر به سبب داشتن ماشین های میلیونی دیگر نیاز به سوار شدن اتوبوس های شلوغ و گرم را نداشته باشیم!
نباید فراموش کنیم همه جزئی از مردمیم!!!