حسابدار حرفه ای

حسابدار حرفه ای

تبادل نظر دانشجویان ارشد دانشگاه امام رضا(علیه السلام)
حسابدار حرفه ای

حسابدار حرفه ای

تبادل نظر دانشجویان ارشد دانشگاه امام رضا(علیه السلام)

رفیع زاده

بعد از مدتی به یک تعطیلات مناسب رسیدیم و با دوستان تصمیم گرفتیم یه چند روزی برای عوض کردن حال و هوا راه بیوفتیم بریم جنگل و دریا و کوه و خلاصه طبیعت گردی کنیم تا خستگی ماه های اول سال که ماه های پر کاریم بود از تنمون در بیاد و با روحیه بر گردیم برای ادامه کار و زندگی !!!
از فوائد سفر برخورد با مردم با فرهنگ ها و عقائد مختلف و همچنین اتفاقاتی است که در طول مسیر برای انسان می افته و چه خوب میشه بتونیم از این اتفاقات درس بگیریم
منم تو این نوشته ساده تصمیم گرفتم یکی از همین موارد در قالب یه خاطره برای دوستانم تعریف کنم و واقعا از ته دلم میگم جای همه دوستان خالی بود
روز سوم سفر رسیده بودیم رامسر، از صبح لب دریا بودیمو شنا می کردیموخوش می گذشت .بعد مدتی رفتم دوش گرفتمو راضی از اتفاقات اونروز با خودم فکر میکردم اینجا عجب جای عالی و ای کاش بجای مشهد رامسر زندگی میکردیم،به دریا و جنگل نزدیک بودیم و لذت می بردیم از این طبیعت زیبا!تو همین افکار بودم که قرار شد من برم نهار بگیرم .سر ظهر بود و روز تو این روزا تعطیل انگار رامسریا هم رفته بودن سفر و خیلی جایی باز نبود !
بعد چند دقیقه رانندگی به یک ساندویچی تو شهر کوچک کتالم با فاصله کمی از رامسررسیدم ،مغازه ای کوچک بود که جوونی حدود 20 ساله با صورتی ساده داخل مغازه نشسته بود، وارد شدم و بعد از سلام و احوال پرسی سفارش ساندویچ دادم و چون کارش طول می کشید شروع کردیم صحبت کردن تو حرفام بهش گفتم خوش به حال شماها !!!هر چند وقت یکبار میرین لب دریا؟؟؟اونم که از لهجه قشنگم متوجه شده بود بچه
مشهدم ازم پرسید شماها چند وقت یکبار میرین حرم آقا واسه زیارت؟؟
وقتی این سوال ازم پرسید دستو پام شل شد و موندم چی جواب بدم و فقط با صورتی بر افروخته بحث و عوض کردم و بعدشم دیگه ساکت شدم تا ساندویچ ها حاضر شه!!
تو این انتظاریهو  صدای گوشیم در اومد ،وقتی به صفحه گوشی نگاه کردم دیدم نوشته مادر،خیلی خوشحال شدم و یه جورایی ناراحتی سوال پسر جوون از ذهنم دور شد
شروع کردم تعریف اتفاق های افتاده و تعریف کردن از اب وهوا،خلاصه بعد شنیدن کلی سفارش های مادرانه ،پرسیدم مادر جان چیزی ازین جا نمیخواین؟مادرم گفت اگر سیر ترشی خوب دیدی بگیر آخه از سیرای اونجا تعریف میکنن منم گفتم چشم و خداحافظی کردیم
پسر جوون که حرفامون شنیده بود بهم گفت بچه مشهد (که انگار همین حرفشم با کنایه بود) همسایه ما یه پیرزن خوبه که سیر هم داره تا ساندویچت حاضر میشه برو ازش بگیر !منم دیدم بهترین کار همینه و رفتم سمت مغازه پیرزن که فاصلش باهام ده قدم هم نبود
وارد مغازه شدم دیدم یه پیرزن با صفا که کمی کهولت سن یا شایدم فشار زندگی قدشو خمیده کرده بود با یه چادر رنگی که به سبک خانم های همون مناطق به کمرش بسته بود بهم خوش امد گفت و خیلی مهربانه بهم گفت چی می خوای پسرم؟
منم بعد سلام و احوال پرسی تماس مادرم و سفارش ایشون واسه پیرزن تعریف کردمو تاکید کردم که راهم دوره پس طوری واسم سیرارو بسته بندی کن که بتونم بی درد سر و سالم برسونم خونه!
ازم پرسید پسرم مگه از کجا اومدی؟
منم گفتم مشهد
به محض اینکه کلمه مشهد شنید آهی کشید و با سادگی تمام ازم پرسید امام رضا چطوره؟
همونجا گفتم خدایا ببخشید ،آقا جان من تو مغازه قبلی فهمیدم اشتباه کردم!
تو این فکرا بودم ،دیدم پیرزن چشماش اشکیه یک کیلو سیر واسم بسته بندی کرده و بهم می گفت پسرم رفتی حرم حتما منو دعا کن!زبونم بسته شده بود وفقط خواستم پول بدم و بیام بیرون!اما پیرزن قبول نمی کرد،بهم میگفت برو پول بنداز ضریح امام رضاو دعا کن واسم که قبل از مرگم یکبار دیگه قسمت بشه بیام حرم!!
دیگه از چشماش راحت اشک می ریخت و انگار هر قطره این اشکا پتکیه تو سر من بابت فکری که با خودم کرده بودم و آرزویی که دیگه با این اتفاقات فهمیدم چقد اشتباست!!
ازون لحظه تا الان هزار بار خدارو شکر کردم که مشهد به دنیا اومدم اینجا بزرگ شدم و در فاصله  20 دقیقه ای تا حرم آقا زندگی میکنم،جایی که آرزوی خیلیاست!جایی که خیلیا هزینه های فراوانی می کنند تا فقط یک شب بیان و برن !!!!
جایی که زیباییش قابل قیاس با جنگل ،کوه ،دریا و هر لذتی دیگه ای نیست!
جایی که فقط می شود افسوس بدست آوردنش را تو اشکای پیرزنی دید که شاید تنها آرزوی فبل مرگش زیارتش باشد!
آقا جان شرمنده ام بابت قدر ناشناسی هایم،ببخش اگر همسایه خوبی برایت نبودم و تمام آرامشم وقتیست که می دانم چشم امیدم به معصومانیست که مادری دارند ،مادر!!!!!
در نهایت خوشا به حال کسانی که دلاشون حرمه آقاست
التماس دعا  

نظرات 7 + ارسال نظر
y.m سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 08:40

کم کم داره اول مهر میاد خ علی میرزایی عزیز تاریخ انتخاب رشته ،واریز شهریه،مبلغ واریزی،هماهنگی کلاسهامون که همه باهم باشیم بهمون اطلاع بده بی زحمت .
البته خودمون هم به سایت دانشگاه سر میزنیم ولی هماهنگی بعدی اش با شما بی زحمت .
ممنون

M چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 19:55

خدایا.....
اون عزیزی که (سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 12:55) گفته "ٰواقعاً قشنگ بود بدجور دلم لرزید".... چرا با نام M نظرتو دادی عزیز؟
اینهمه اسم میتونستی بدی... باز خدا خیرت یه چیز خوب نوشتی(نه یه چیز بد)

من اگه میدونستم کسی دوست داشت با این اسم مطلب بذاره٬با یه اسم دیگه نظرای قبلیمو میدادم... ولی شما اگه میدونستی که من دارم با این اسم نظرامو رو وبلاگ میذارم و با این اسم نظر دادی٬...کارت درست نبوده

M سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 12:55

واقعاً قشنگ بود
بدجور دلم لرزید

B.B دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 19:53

وووووااااای عجب خاطره ی نوشتی آقا رفیع زاده !!!
آفرین به قدرت تخیلت
دوست عزیز چرا ب درد رشته حسابداری نخوره ؟؟؟؟
خیلی هم ب درد میخوررن

ب عنوان شغل دوم نویسندگی رو دنبال کن یا تو مجله ها مثلاَ:
گل آقا ، شهر آرا ...

رفیع زاده یکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت 21:50

بابت طولانی شدن مطلب عذرخواهم،هرچی تلاش کردم کوتاه تر بشه نشد!!!
جدا صمیمانه از اینکه زمان گذاشتین واسه مطالعه و نظر هم میدین ممنونم،قطعا این بزرگواری دوستان ثابت میکنه
خدایی حالا درسته به دلایل مختلف نتونستم زیاد زمان بذارم واسه مطالب درسیه 2ترم گذشته اما دیگه اینقدم واسه حسابداری ضعیف نیستمااااااا
انشاا.. در ترم آینده اگه بتونم درس ادامه بدم سعی می کنم این موضوع ثابت کنم

0) شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 10:48

گفتی نهار ساندویچ چی بود ؟؟

firend شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 10:29

فقط میتونم یه چیزی بگم:
آقای رفیع زاده ی عزیز شما اصلا بدرد رشته ی حسابداری نمیخورین.چرا همچین رشته ای اومدین
واقعا قشنگ اتفاقات اطرافتون رو توصیف میکنین.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد