حسابدار حرفه ای

حسابدار حرفه ای

تبادل نظر دانشجویان ارشد دانشگاه امام رضا(علیه السلام)
حسابدار حرفه ای

حسابدار حرفه ای

تبادل نظر دانشجویان ارشد دانشگاه امام رضا(علیه السلام)

داستان آموزنده (خانم یزدانی)


آموزگار سر کلاس گفت:
 
"کشتی مسافران را بر عرشه داشت؛در حال گردش و سیاحت بودند.قصد تفریح داشتند.
 امّا، همه چیز همیشه بر وفق مراد آدمی نیست!کشتی با حادثه روبرو شدو نزدیک به غرق شدن و به زیر آب فرو رفتن!روی عرشه زن و شوهری بودند .هراسان به سوی قایق نجات دویدند امّا وقتی رسیدند،فهمیدند که فقط برای یک نفر دیگر جا مانده است!در آن لحظه، مرد همسرش را پشت سر گذاشت و خودش به درون قایق نجات پرید.و  زن، بر عرشۀ کشتی باقی ماند!
کشتی در حال فرو رفتن بودزن، در حالی که سعی می‌کرد،در میان غرّش امواج دریا، صدای خود را به گوش همسرش برساند،فریاد زد و کلامی بر زبان راند."
 آموزگار دم فرو بست و دیگر هیچ نگفت.از شاگردان پرسید:
 به نظر شما زن چه گفت؟؟؟
 هر کسی چیزی گفتبیشتر دانش‌آموزان حدس زدند که زن گفت:
 "بیزارم از توچقدر کور بودم و تو را نمی‌شناختم!"آموزگار خشنود نگشت.
 متوجّه شد یکی از پسرها در تمام این مدّت ساکت بوده و هیچ سخن نمی‌گوید!
 از او خواست که جواب گوید و اگر مطلبی به ذهنش میرسد بیان کند.پسر اندکی خاموش ماند و سپس گفت: "خانم معلّم!
 من فکر می کنم که زن فریاد زده :مراقب فرزندمان باش!"
 آموزگار در شگفت ماند و پرسید:"مگر تو قبلاً این داستان را شنیده بودی؟ "
 پسر سرش را تکان داد و گفت: "خیر؛ امّا مادر من هم قبل از آن که به خاطر بیماری ترکمان کند؛
 به پدرم همین را گفت."آموزگار با ندایی حزین گفت:
 "آری!  ,  پاسخ تو درست است."
 
بعد، ادامه داد:
کشتی به زیر آب فرو رفت.مرد به خانه رسید و دخترشان را به تنهایی بزرگ کرد و پرورش داد.
سال‌ها گذشت.مرد به همسرش پیوست!روزی دخترشان،هنگامی که به مرتّب کردن اوراق و آنچه که از پدرش باقی مانده مشغول بود، دفتر خاطرات پدر را یافت!دریافت که قبل از آن که پدر و مادرش به مسافرت دریایی بروند، معلوم شده بود که مادرش به بیماری بی‌درمانی دچار شده بود که با وجود آن زندگیش چندان به درازا نمی‌کشید!
 پس در آن لحظه ی حسّاس،در حقیقت پدراز تنها فرصت زنده ماندن برای پرورش دخترشان سود جُسته بود! پدر در دفتر خاطراتش نوشته بودچقدر مشتاق بودم که با تو در اعماق اقیانوس مقرّ گیرم، امّا به خاطر دخترمان،گذاشتم که تو به تنهایی به ژرفنای آبهای دریا بروی.»"
 داستان خاتمه یافت.کلاس در خاموشی فرو رفت.
 آموزگار می‌دانست که دانش‌آموزانش درس اخلاقی این داستان را دریافته بودند؛درس مربوط به خیر و شرّ، خوبی و بدی، در این جهان را.در ورای هر کاری،هر فریادی،هر سخنی، پیچیدگی‎‌ بسیاری وجود داردکه درک آنها گاهی مشکل است.
 به همین علّت است که هرگز نباید سطحی بیاندیشیم و دیگران را بدون آن که ابتدا آنها را درک کرده باشیم،محلّ داوری خود قرار دهیم.
کسی که مایل است صورت حساب را پرداخت کند،بدان علّت نیست که جیبی مملو از پول دارد،
بلکه دوستی و رفاقت را بیش از پول ارج می‌نهد.کسانی که در محلّ کار،
 ابتکار عمل را به دست می‌گیرند،نه بدان علّت است که احمقندبلکه چون مفهوم مسئولیت را نیک می‌دانند!
کسانی که بعد از هر جنگ و دعوایی،زبان به پوزش باز می‌کنندو از در اعتذار وارد می‌شوند،
 نه بدان علّت است که خود را مدیون می‌دانند؛بلکه از آن روی است که شما را دوست واقعی خود می‌دانند.کسانی که برایتان متنی را می‌فرستند،نه بدان سبب است که کار بهتری ندارند که انجام دهند،
 بلکه از آن روی است که مهر شما را در دل و جان دارند!یک روز، همۀ ما از یکدیگر جدا خواهیم شد!دلمان برای گفتگوهای خویش دربارۀ همه چیز و هیچ چیز تنگ خواهد شد!
 رویا هایمان را به یاد خواهیم آورد.روزها و ماه‌ها و سالها از پی هم خواهد گذشت
 تا بدانجا که دیگر هیچ تماسی برقرار نخواهد بود.
 یک روز فرزندان ما نگاهی به  عکس‌های ما خواهند افکند و خواهند پرسید:
 "اینها چه کسانند؟"و ما با اشکی پنهان،در چشم لبخندی خواهیم زد زیرا سخنی بس مؤثّر قلب ما را متأثّر می‌ کند؛ پس خواهیم گفت:
 "اینها همان کسانند که من بهترین روزهای زندگی‌ام را باآنها گذرانده‌ام
نظرات 4 + ارسال نظر
y.m پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 08:45

آره یک برنامه بذاریم برای فارغ التحصیلی بین خودمون .
خواهشا درس ،کار،شهرستانم، زنم ،شوهرم ، بچه ام و .... رو هم بهانه نکنید.

B.B چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 18:29

عزیزم نگو ..
دلم تنگ میشه واسه روزهای با هم بودنمون
هیچ وقت خداحافظی رو دوست نداشتم ولی چه میشه کرد

نگران نباش برای بعد برنامه باهم بودن دارم...

بهینه سازی سایت چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 10:02 http://amabek.com

مطلب خوبی نوشته بودید ممنون . به سایت ما هم سر بزنید
http://amabek.com

نماینده چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 09:49

سلام.بازهم ممنون خانم یزدانی بابت متن زیبا و قابل تأمل شما.جالبه برای ترم آخر و آخرین امتحانات مناسبتی زیبا ودرسی قابل تحسین بود. امیدوارم هر کدوم از ما وقت خداحافظی به یاد محبت های همدیگر بیفتیم نه یاد جبران نفرت ها و خطاها.یاد بگیریم موقع خداحافظی برای هم دعا کنیم :
خدایا هرکجا هست کمک و یاریش کن او را به تو سپردم...
و بگوییم خدایا بابت هر بدی که در حقم کرده بود او را بخشیدم وبابت محبت های او هر چه خیر است نصیبش کن...
از همین جا بابت همه اشتباهاتم عذرخواهی می کنم و بابت کم کاری ها و قضاوت های عجولانه حلالیت می خواهیم از همه شما همکلاسی های بزرگوار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد