حسابدار حرفه ای

حسابدار حرفه ای

تبادل نظر دانشجویان ارشد دانشگاه امام رضا(علیه السلام)
حسابدار حرفه ای

حسابدار حرفه ای

تبادل نظر دانشجویان ارشد دانشگاه امام رضا(علیه السلام)

ثبت یک خاطره از زبان شما

سلام.خوب و بد یک ترم تموم شد با تمام سختی ها و آسونی ها با تمام ارائه ها و مقاله ها با تمام سختی و آسونی امتحانات آخر ترم با تمام خاطره های کنار هم بودن. پیشنهاد میدم برای ثبت این خاطره ها هرکدام یک از تلخ ترین یا شیرین ترین یا هیجان انگیز ترین خاطرتون رو در این قسمت ثبت کنید. امیدوارم موفق و پیروز باشید...یاعلی


نظرات 37 + ارسال نظر
عباس آقا دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 22:22

کسی نظر ما رو نمی پرسه ؟؟
خوش ندارم اسم یک خانم اینقدر موضوع بحث باشه
در ضمن دوره زمونه ما وقتی میخواستن یک خانم رو تو جمع صدا بزنن با اسم مرد خطابش میدادن .دوره زمونه شما دانشجوها مثلیکه برعکسه .

(دوستان تم این کامنت مربوط به دهه 1330 الی 1340 میباشد)

رفیع زاده یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 07:42

بگین شمارتونو خانم نماینده واسم میل کنن تا عصر بگم باهاتون تماس بگیرن خانم سورمه!!!!!!
آخه چرا باید این کارو بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سورمه شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 10:09

آقای رفیع زاده خودمونیم ها خوب خودتونو بجای خانم فاطمه جا زدین روش جالبی بود

yazdani جمعه 4 بهمن 1392 ساعت 18:11

خ علی میرزایی عنوان این مطلب رو بجای " ثبت یک خاطره از زبان شما" بذار "" نقد یک خاطره از نگاه شما""
:))

موافقم

uuuuu جمعه 4 بهمن 1392 ساعت 00:25

ناراحت نشو آقای رفیع زاده بنده خدا شخصیت خودش دینی مذهبی بوده و در یک کلمه حرف نداشته که هیچ بی نظیر بوده ، چنین نظری هم که داده از روی ایمان قلبی اش بوده . هم دعات کرده و هم شخصیت با ارزش و گران قدر خودشو نشون داده. ما شما را قبول داریم و حرف شما برای ما باارزشه

دولتشاهی پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 23:40

با سلام خدمت همکلاسی های گرامی امیدوارم تعطیلات خوبی داشته باشین. اقا مصطفی شمام خسته نباشی ارائت هم زیاد خوب نبود انقدر جو گرفتت راستی هنوز نمرات رو نزدن رتبه من رو تو کلاس زده یک وای به روزی که نمرات رو اعلام کنن موفق باشین.

زهرا پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 22:10

دوستان از اینکه نظرات خودتونو در وبلاگ گذاشتید و نماینده زحمت کشیدند نظرات را ارائه دادند ممنونتونم
اما!!!!!!
من به خودی خودم از وقتی نظر پر از ادب و دل نشین خانم (فاطه) که بعد متوجه شدم آقا هستند و با ننام مستعار نظر دادند، را خواندم قبطه خوردم که چرا ما این چنین نیستیم. و باید سالها زمان ببرد تا به ادبیات و قلم و ادب ایشان برسیم. آقای رفیع زاده خوش به حال شما که همنشین چنین افرادی هستید. از طرف بنده از ایشان خواهش کنید تا از درس های اخلاقی شان ما را هم بی نصیب نکنند. ما منتظر نکات اخلاقی عرفانی شان هستیم. خواهش می کنم این نظریات را به منظور منفی برداشت نکنید.
امیدوارم ما را به شاگردی درس اخلاق و دین و ادب خودشان پذیرا باشند.

رفیع زاده پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 17:14

خانم سور اولا چرا شما بترسی که اون شخص آقا باشه،آقایون که ترس ندارن!!!!!!!!!!!!!
ثانیا واسه کسی که طالب ادب و معرفتو قدرت نگارش یه نفر میشه خانم اقا تفاوتی نداره
ثالثا واسه اینکه خیاله همه عزیزان علی الخصوص کسانی که فکرای... دارن راحت بشه بگم که ایشون یکی از اقایون دانشگاست نه کلاس!!!!باهاشون تلفنی صحبت کردم هرکسی هم که شمارشونو خواست ایمیل بده به نمایندمون تا واسشون بفرستم
واسلام علیکم و رحمه الله و برکات

ما که چیزی نگفتیم آقای رفیع زاده راستی شیرینی لب تابتون رو کی میدید؟؟؟

احمد (وحیدی) پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 10:45

با تشکر ازخانم نماینده،جناب رفیع زاده و دوستانی ک لحظاتمون رو با خاطراتشون شیرین کردن.

سور پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 01:25

این ترم یادم باشه بجای فامیلها اسمها رو یاد بگیرم
در ضمن اقای رفیع زاده خیلی جو گیر نشین میترسم این فاطمه خانم یکی از آقایون باشه که سر کارتون گذاشته

یا اینکه ...

رفیع زاده چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 22:07

کاش واقعا میتونستم مثه فاطمه خانم که اون نظرو داده بنویسم!!!!جدا حاضرم مدرک کارشناسی که واسش 16سال زحمت کشیدمو بدم،بجای کارمند بودن کارگرساده باشم اما مثه ایشون توانایی نوشتن و نگارش و ادب داشتم!!!!ازشون خواهش میکنم خودشونو معرفی کنن تا اولین نفرباشم تو کلاس ادب و معرفتشون ثبت نام کنم
من اونو فقط جهت احترام به پیشنهادنمایندمون نوشتم و اینکه شایدلحظه ای خندرو به دوستان هدیه کنم پس خواهشا کم لطفی نکنین

نمیدونم چرا احساس میکنم این فاطمه خانم همون بنده خدایی که آقای سجادی رو سرکار گذاشت و همه رو اذیت کرد...احساسه دیگه ...

z.sh چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 20:53

چه جالب نمیدونستم یه زهرای دیگه هم تو کلاسمون داریم .....
ولی خب فامیلتونو نمیدونم

m_d چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 19:32

اینها همش نظر خود نویسنده است شما چرا همش میذاری!ازخودش همش تعریف میکنه.

ما همیشه سمت بدهی های ترازناممون پرتر از سمت طلب هاست و خالص ارزش افزوده همیشه منفی و زیان ما زیاد است و مدیر ما...

علی چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 12:58

عجب خاطره ای !
خیلی خوب بود
از نظر این خانمی که با ادب نظر داده بود خیلی خوشم اومد. معلومه خدای ادب و دینه برای خودش
از نماینده خیلی تشکر می کنم که خیلی زحمت کشیده

زهرا چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 12:52

به به !
عجب خاطره ای بودا
خدایی گل کاشتی
اما بحدی اون روز اضطراب داشتی که تابلو بود
بازم دستت درد نکنه
راستی عجب نظر با کلاسی داده این بنده خدا-به جون خودم جذب ادب و تربیت دینی اش شدم
نمیشه ما بریم پیشش شاگرد بشیم تا یه خرده ادبیات ما هم قوی بشه
خانم نماینده خیلی ازتون ممنونم اما تو رو خدا نظر منم بذار بخوونن

محمد سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 22:54

خیلی جالب بود
مصطفی جان خودتو ناراحت نکن ، تازه داره دستت راه میوفته. راستی چرا برخی مسائل را فاکتور گرفتی و نگفتی؟؟؟؟
خودمونیم عجب نظر جالب و مودبانه ای برات گذاشته
واقعاً قلمش حرف نداره، پر از ادب و متانت
اما حیف گمنامه

نماینده دست شما هم درد نکنه که این نظر پر از ادب و زیبا را که هم دعا بود و هم تلنگری برای ما که سر و گوشمون می جنبه را گذاشتی ما هم ببینیم.
خیلی به خودم اومدم
اینو راست میگم

:))) سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 21:05

دوستان ما منتظر خاطره هستیم هیچ جا نمی ریم همینجا هستیم...

yazdani سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 20:32

وبلاگ ورودی های 92 کم کم داره با فیس بوک رقابت میکنه .
دوستان برای جهانی شدن به تلاش هاتون ادامه بدید.

zahra سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 19:10

عجب ماجراهای جالبی داشته .....

کلیمی سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 15:54

فکر نمیکردم یه ارائه اینقدر فکر و دردسر داشته باشه!!!!!!

جالب اینجاس که اینقد استقبال داره میشه!

فاطمه سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 15:39

با عرض سلام به محضر نماینده ی زحمتکش و دلسوز
و تشکر از آقای مصطفی رفیع زاده که صادقانه و عارفانه خاطره وتجربه ی جالب و زیبای خو درا با قلبی آکنده از احساس بیان شیوای خود را به عرصه ی قلم در معرض دید ما دانشجویان قرار دادند.
برای قدردانی از زحمات شما نماینده ی دلسوز و آقای رفیع زاده
دعا می کنم همچو باران شوید
چو بوی خوش یاس و ریحان شوید
چو یاران مهدی شمارش کنند
دعا می کنم جزء یاران شوید
إن شاءالله

سورمه سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 08:53

خاطره جالبی بود خوشم اومد اینقدر با آب و تاب تعریف کردن که ادم دلش می خواست ببینه آخرش چی میشه
یادم باشه بعدا منم یه خاطره از ارائه انگلیسیم براتون بنویسم
البته ماجراهای قبل از ارائه برای من بیشتر خاطره بود تا بعدش زیر آب زدنها و ....

فاطمه سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 00:20

با احترام
خاطره ی بسیار جالب و به یادموندنی بود
فقط برای عرض تشکر و تقدیر از قلم روان و زیبای شما اینچنین می نویسم
خدایا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
الهی تا جهان باشد، به شادی در جهان باشی
الهی از بلاهای الهی در امان باشی
مراد و مطلبت را من نمی دانم، خدا داند
الهی همنشین مهدی صاحب زمان باشی
از نماینده محترم هم بخاطر درج نظرات کمال تشکر را دارم

یاس دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 23:54

با عرض سلام و ادب و احترام
پس چرا نظر منو روی وبلاگ نگذاشتید؟

سلام.قرارمون درج آدرس معتبر (شناخته شده) بوده

B.B دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 11:38

گفتم از 5.30 بیدار بودم ولی نگفتم از 5.30 درس میخوندم !
از درسای خوندنی متنفرم
من عاشق حل کردنی و ریاضیات هستم !!

بابا استاد ریاضی بذار یک انتگرال بیارم ببینم میتونی حل کنی؟؟؟

یاس دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 02:25 http://m

با عرض سلام ، ادب و احترام
خیلی برام جالب وجذاب بود
از دید یک استاد ادبیات داستانی اگر نگاه کنیم، یقیناً شما انسان موفقی خواهی بود. طوری فضا را ترسیم نمودی که منم با خووندنش حس کردم الان سرکلاسم و شما استاد کلاس.
احسنت به این بیان و قلم شیوا و گیرا
امیدوارم موفق بشی امادشمن شاد نشی.

*** یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 21:32

الله اکبر به این توانایی .... به خاطره..... به انشاء.....
ما شنیده بودیم به خانها میگن پرحرف ،جزئی نگر !!
احسنت خوشمان آمد ،تلفیق خوب وبد !
ولی نکته خیلی باحالی داشت
1: اون بالا اسمس میدادی
2: استاد کلا از پسرا تعریف میکنه!
****

؟؟؟دوستان برای آخرین بار نظرات رو بدون مشخصات میذارم اگر میخواید لااقل ادرس میل خودتون رو بذارید مطمئن باشید فاش نمیشه؟؟؟؟

B.B یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 21:21

آخر خاطره بود، خوبه فقط ی ارائه دادی
اگه زبونم لال شهید میشدی چه خاطره ای مینوشتی!!
این جا انداختی ،که گفتی بعد دین و زندگی دومی ارائه ات زندگیت بوده !!

چه مهربون!!!!

B.B یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 19:56

ساعت 7؟؟؟؟؟؟؟؟
من از 5.30 بیدارم، به عادت این 3 ماه !!!!!!
مث شما که عروس کشونی نرفتیم!
عمه رو بفرستیم خونه بخت

خوب معلوم شد نفراول خودتی

رفیع زاده یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 19:39

سلام
نمیدونم این یادداشت خاطره تلخ یاشیرین اماهرچی هست تجربه جالبی واسم بود
بحثم مربوط میشه به ارائه درس تئوری!ازروزاول که مشخص شدفصل 4بایدارائه بدم رفتم کتاب خریدم که مثلاشروع کنم به خوندن تاباآمادگی کامل برم برای ارائه!
اماتوشرایط کاری سختی قرارداشتم واصلاوقت مطالعه نداشتم
هردفه که دوستان ارائه میکردند ازاول تاآخرکلاس باتوجه ب تسلطی که داشتنداسترس شدیدی می گرفتم وباخودم عودمیکردم دیگه ازامشب میخونم اماوقتی می رسیدم خونه ازفرط خستگی اصلاحس درس نداشتم
زمان به سرعت می گذشت تااینکه نزدیک ارائه شدومن هنوزپاور هم درست نکرده بودم و همش تحدیدهای استاد که میفرمودند:هرکس ارائه بدبده ال میکنموبل میکنم!!میومد توذهنم ازون طرفم ارائه دوستان که ماشاا.. مثه اینکه کتاب راازخط اول تاآخرفصل توذهنشون حک کرده بودن جلوچشام بودوباخودم میگفتم خدابهم رحم کنه احتمالااخراج میشم ازکلاس!!!!!
بالاخره به دلیل اینکه ضایع نشموبه استادودوستام احترام گذاشته باشم شروع کردم به خوندن امافقط دوروزمونده بود به ارائه!واسه همی خیلی سریع مطالبوخوندم وخلاصه ای بافرمت ذهنیم درست کردم
شبه ارائه رفتم پیش دوستم ودرحین اینکه تودرست کردن پاورکمکش میکردم مطالب خوندم امافقط روی نصف مطالب تسلط نسبی پیداکردم ودعامیکردم بحث طولانی بشه واستادهم خاطرات تعریف کنندتانوبت مطالبی که تسلط ندارم نشه
خلاصه حدود ساعت یازده شب پاورم تموم شدوبرگشتم خونه نفهمیدم چطورشام خوردموخوابیدم انگاردودقیقه بعدصبح شده بودومادرم طبق روال صدام میزدمیگفت پاشو...
صبح روزارائه هم رفتم سرکاروهمه هواسم به ارائه بود!به اینکه خانم کلیمی چی میپرسه!خانم بهشتی ب چی گیرمیدن!خانم علیمیرزایی هم حتمامیخوادجبران کنه!!!!!ازخانم صلاحی وبقیه دوستان خیالم راحت بودکه هوامودارن،تواین فکرابودم که ظهرشدراه افتادم سمت دانشگاه وحوصله نهارنداشتم تااینکه آقای دلائلی دیدم رفتیم ساندویچ خوردیم رفتیم سرکلاس
بالاخره لحظه موعودفرارسیدوقتی به خودم اومدم دیدم سرکلاسم وهمکلاسیاهم نشستن جلوم!باتوجه به جونامناسبی که درهفته های پیش ایجادشده بودباخودم گفتم کارت تمومه مصطفی که خانم علیمیرزایی تشریف اوردن وچندکلمه ای ازسوتفاهم هفته اول حرفیدیم جو واسم سبک ترشد،جالب بودکه خانم شاهیده هم ایراداتی به پاورم گرفتندوقتی خودم نگاه کردم دیدم بله واقعادرست میگن آخه منکه تاحالاپاوردرست نکرده بودم تازه همینم زحمت دوستم بودکه فقط جهت خالی نبودن عریضه انجام داده بود!!!اماهمین صحبتهای قبل وروداستادتاحدودی ازاسترسم کم کردواعتمادبنفس ناقصی پیداکردم آخه شایدتاحدودی شناخته باشینم که پسرخجالتی وکم روییموفن بیان جالبی ندارم واسه هین ارائه واسم سخت ترهم بود
استادکه واردشدندتقریباجوکلاس واسم جاافتاده بودبعدحضورغیاب بااجازه استادشروع کردم
ازارائه بگم همونطورکه شاهدبودین اوایلش زبونم بندمیومدوکلمات فراموشم میشد خلاصه به زورقسمت اول تموم کردم استادکه خواستن توضیحات تکمیلی بدن واسه اینکه نظردوستان بدونم به آقای دولت شاهی پیام دادم که چطوربوداونم درنهایت لطف وروحیه بخشی جواب داد افتضاح!!!!!!!باخودم گفتم حالاکه افتضاح بود پس بیخیال وادامه دادم تا چشم آقای دولت شاهی دربیاد
نمیدونم موفق بودم یانه امانهایت تلاشموکردم تامثمرثمرواقع بشم

بیچاره نماینده ای که همیشه هوای همه رو داشت وآخرش...

y.m یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 19:17

کلا دوران تحصیل همیشه جزو بهترین خاطره های آدم بوده .

نیما یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 16:59

سلام.من خاطره کلاسهای دکتر مرادی رو یادآوری میکنم وقتی هر پسری میرفت برای ارائه همون اول ازش اینقدر تعریف میکردند که اصلا تعاریف نمیخورد بهشون و هردختری که ارائه میداد ضدحال میزدند درحد تیم ملی... مشخص بود استاد طرفدارپسرهاست و بس...

کلیمی یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 13:12

چقدر بعضیا خوشحالن
ساعت 7بیدارمیشن خاطره بنویسن.....
من که به جبران این سه ماه تا ساعت...خوابیدم

B.B یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 10:19

من آزارم ب مورچه هم نرسیده خ ع
باهات قهرم

راستی چرا حسابداری اسلامی؟؟؟

zqhra یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 09:49

شیرین ترین خاطره مربوط به کلاس زبان دکتر صالحی بود
بدترین خاطره امتحان اول.....
ترن خوبی بود با همه سختیاش
شاید منم ترم بعد همکلاسیتون نباشم...

سلام مگر زبان داشتید؟؟؟

B.B یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 09:19

آرزو هم یک خاطره است که بهش نمیرسیم !!
سخنی از من

چرا اینقدر ناامیدی یکم بچه ها رو کمتر اذیت میکردی خدا کمکت میکرد...هنوزم دیر نشده برای جبران...یاعلی

B.B یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 07:28

به عنوان با جرات ترین نفر اول مینویسم !
بهترین خاطره : اگه تئوری رو قبول بشم
بد ترین خاطره : ارائه دولتی ،چون مطالعه نکرده بودم و استاد هم فهمبد ......:

دوست خوب من نگفتم آرزوتون رو بنویسید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد